شیرین نوشته های یه آسمونی!

همه چیز از این بالا...

شیرین نوشته های یه آسمونی!

همه چیز از این بالا...

لمسش کن ...

شب هنگام مطالعه ی آسمان چه لذتی دارد! آن هم روی بوم در کنار مخلوقات کوچک خدا ... .    یک نصیحت از من (که امروز ناشناسی بیش نیستم) را بشنو؛ گاهی آسمان را لمس کن... اما ... ؛ آسمان؟! 
منظورت همان سقفی است که گاهی یک جسم نورانی را میتوان در آن دید؟ همان که در روز با نور خورشید روشن و در شب با نور زیبای ساختمان ها روشن میشود؟!

نه...؛ شب هنگام دیدن آسمان چه لذتی دارد وقتی هیچ نوری آن را روشن نکرده جز ستاره هایی که چلچراغ آن شده اند... .   اما مگر هم چنین مکانی هم وجود دارد؟! 
  هیییییییییس! صدای شهریار کوچولو را میشنوی؟ بازگشت دوباره شازده ای که ای کاش برنمیگشت. 
  نصف ماه به تاریکی نایل گشته... یادش بخیر! تابستان پارسال در روستا. ماه زمین را روشن میکرد تا آنجا که با نور آن شام میخوردیم. هییییییییی! حالا ماهی داریم که انگار بودن یا نبودنش فقط دغدغه ی ساکنان کنار ساحل هاست... یا شاید هم ناراحتی موج های آب از این همه فعالیت! 

بیچاره ماه... . او هم از این وضع خسته شده. شاید نبودنش هم به خاطر همین است! یعنی شرم.. خجالت زدگی.. خجالت که؟! 

هه... ماهی که تقویم ها و سال ها وسال ها به کمک آن سپری شدند و حال بودن یا نبودنش دغدغه ی همان قطره های آب هستند...

خب دیگر بروم... انگار شازده این بار برای برگشتش به یک جا مثل همان روستای پارسال نیاز دارد تا موقعیت مقصدش را تعیین کند، باید او را به آنجا ببرم.  

اوه ؛ البته باید وسایلی را هم ببریم. یادم نبود آن روستا سال هاست که مانند این ماه خجالت زده ، از دست این انسان ها رها شده است. آدم اند دیگر! 

ماه من دیگر خجالت بس است...

                                          گاهی آسمان را لمس کن!        
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد