-
انتقال!
1391,10,01 10:56
انتقال! : http://sky-girl.persianblog.ir/
-
:دی
1390,12,02 21:42
پریروز خیلی باحال بود ! یه امتحان ریاضی دادیم بعد کامل شدم (فخر فروشی!) بعد زنگ تفریح نمیدونم چندم بود که بارون گرفت! حالا ما هم از اول سال هیچکی زنگای تفریح نمیره تو حیاط! یعنی مگه اینکه چی بشه یکی دو نفر تو حیاط با هم راه برند! بعد موقع بارون هر 70 نفرمون ریخته بودیم اون جا معلم ادبیاتمون هم یه لحظه اومد! بعد دستای...
-
کارنامم!
1390,11,22 17:17
گند زدم به کارنامم! یه نمره ی زیبایی گرفتم! پایین تر از 19.5 حتی! پس از این واقعه (!) تصمیمات عمیده ای گرفتم. مثلا اینکه تا دو هفته دیگه نیام نت! اگه بشه.... یعنی میشه ها! پنج شنبه رفتیم مسابقه نجات تخم مرغ! تخم مرغ مون نشکست ولی برنده هم نشدیم! سازه مون رو موقعی ساختیم که بقیه سازه ها رو داشتند وزن میکردند! یعنی قبلش...
-
شاد و خوشحال!
1390,10,09 16:38
آقا آقا! من کف دستم نوشتم : i'm so happy! .... خب؟! بعد اینو هر کی میبینه میگه : چی شده یاسمن؟! از چی ناراحتی؟! تو قوی ای بابا... بعد من الآن موندم یا سواد اینا در حد بچه پیش دبستانیه یا کلا مشکل دارند آدم جرئت نمیکنه شاد باشه!! والا! !
-
آدم های ضریح!
1390,10,02 00:17
آدم ها... سر و صدا... شلوغ... صدای گریه... فشار های بقیه... اینجا ، نیومدی که با دوستات بخندی! که مسخره بازی در آری ! اینجا ، همه یه آرزویی دارند، بعضیا دو تا ، بعضیا سه تا... اینجا ، همه اومدند تا از یک بزرگتر بخوان که پا در میونی کنه تا اون بزرگ بزرگه ، آرزوشونو برآورده کنه... یه عالمه آدم، یه عالمه دل پاک ، با...
-
برو...
1390,09,24 21:21
بعد تو میری... رد میشی و میری... از بین هزار تا چشمی که بهت خیره شدند... لا به لای صد تا ماشین ، صدای بوق و دستای دراز کردشون... از بین آدمایی که انگشتشون رو به طرف تو میگیرند ، تو گوش هم یه چیزی رو میگند .... و بعد احساس شادی و خنده! و بعد تو میری... رد میشی و میری... بدون توجه به صداها ، نگاه ها... حرکت ها... بدون...
-
جو ؛ 14 ساله!
1390,09,10 18:07
- سلام خوبی؟ - سلام. پ ن پ ! - امروز امتحان داریم؟ - پ ن پ...! - وااااااااااااقعااااااااا؟ - پ ن پ ....! - خوندی؟ - پ ن پ.... - بزنمت؟ خفه شو! اصا چیزی نگو! ایییییییییییییییش.. . مردم جو زده است داریم؟! خوبه سه تا حرف یاد گرفتند! والا! آخرین روزهای 14 سالگی! بی حس شدم! چقدر زود دیر میشود.. . بزرگترین موفقیت او این بود...
-
ریزنوشت!
1390,09,08 19:15
از این روزا متنفرم! امروز یه خانومه رو آورده بودند مدرسه که شبهات دینی مون رو برطرف کنند... منم گفتم چرا اول صبح رو با لعنت و ... به مردم (مجاز از یزید!) شروع میکنیم و این لعنت فرستادن تو یک روز صبح خوب و شیرین یک تاثیر بد و منفی ای میتونه رو ما بزاره.... خانومه جواب داد که چون یزید و قوم وابسته(!) آدمای خیلی بد و بی...
-
رادیو در سرویس!
1390,09,05 16:54
یه روز صبح زود پا میشی بری مدرسه ، بعد میری دم پنجره میبینی زمین سفیده! کللییییییی برف اومده... (آرایه ی اغراق ) بعد حاضر میشی و منتظری تا سرویست زنگ بزنه و بری پایین که میبینی سرویست زنگ نمیزنه! اولش که فکر کردم تعطیلیم...! ولی بعدش دیدم نه امکان نداره تعطیل باشیم! زنگ زدم به آقای راننده! ، پنچر شده بود! خلاصه با 20...
-
دفترچه ، نمایشگاه ، تولد!
1390,09,04 13:16
یک دفترچه ی زیبا ، با برگه هایی پر از عکس های خوشگل و کاهی ، با یه رمان قرمز ناز دورش و به طور حتم قیمت زیبا! که چی ؟! نوشتن چند خط بی ارزش... اما شاید هم با ارزش! نمیدونم... ارزش چند حرف بی معنی...! یک کلمه ، روی دفتر طبیعی دنیا (!) : بازو ، بارزش... بی ارزش... معلوم نیس! اونی که معلومه انگار ارزش یک صفحه و قلم زیبا...
-
...
1390,08,16 11:33
هرگز کسی این چنین فجیع به کشتن خود بر نخواست که من به زندگی نشستم ...! شاملو
-
میام میام....!
1390,08,12 13:29
من می آیم... تا آخرش با تو می آیم... که تو را کم حرف کنم! که دیگر نتوانی بهم بگویی "پایه" نیستم... با تو می آیم... حتی تا موقع تبدیلم به میز تحریر یک نویسنده... تا جاده ی بن بست... و آسمان پر از هواپیماهای جنگی... و دیگر هیچ!
-
صبح بخیییییییییییییر!
1390,08,12 07:31
ا نتخاب با توست ، میتونی بگی : صبح به خیر خدا جان ! یا بگی : خدا به خیر کنه ، صبح شده ...! ( وین دایر )
-
شرط عروسی!
1390,08,07 17:18
یه رسم باحال تازگی ها شنیدم! مال یکی از روستاهای خراسان جنوبیه... که وقتی یک دختر و پسر میخواهند با هم ازدواج کنند، عقدشون میکنند (واقعاااااااااا؟!! ) بعد اون آقا پسر باید دو سال بره تو شهر گدایی کنه و اگه دو سال این کارو بکنه، خانواده ی دختر میزارند تا با دخترشون عروسی کنه... . بیچاره داماد! چه رسمیه ها...! اول...
-
چقدر خوبه!
1390,08,06 12:39
It's a new day New day And it's evident... Don't be afraid This is your day ......... I wouldn't take back Anything that I've gone through I pray for strength For anything that I'm gonna do Whether it's joy or it's pain I'm still okay I'm gonna be alright Because I'm not afraid No I am brave ...! خیلی خوبه که آدم یه...
-
اجباری!
1390,07,29 11:20
وقتی تو راستشو میگی ، بعد مجازاتت میکنند! تنبیه میشی ، سختی میبینی و.... . اون موقع است که یاد میگیری باید دروغ بگی! چون اونطوری همه باهات خوبند ... این جوریه که تبدیل میشی به یه آدمی که قبلا ازش متنفر بودی... این تقصیر توئه یا بقیه؟! ای کاش دروغ گفته بودم... کاش...!
-
مدرسه اس....!
1390,07,23 18:19
مدرسه ؛ زیبا، جادار ، مطمئن! یه مدرسه ای داریم خیلی زیبا...! هووووووووششششمممندددددددههههههههههههههههه.....!!! اسمشم که با مصما (املا؟!) و شماره بالا جاشم که به به به به بهترین مدرسه است جانه تو! اسمشو نگاه کن چه زیباس :دبیرستان فرزانگان 4 مشهد ) نخند آقا مگه خنده داره؟ از قدیم گفتند : هر چه بیشتر بهتر...
-
شعر "وقت پیاده شدن"
1390,06,19 14:32
روزگارپیر! نا امید از تلاش ثانیه... زمان ! ساعت را بگیر ، عقربه ها را نگهدار و باخیال آسوده برو... روزگار، جارو کن! این عشق را ! و ثانیه را خلاص کن ... نکند بمانی نکند دیر گذری نکند دلتنگ شوی فراموش کن ... آتش بزن ؛ ثانیه را ، دقیقه را ، ساعت را ، ماه را ، سال را ... سال ها منتظرند ، روزگار زود باش! جارو بیاور و اینجا...
-
شعر
1390,06,18 14:55
" رویا " در رویایی بی انتها؛ بیا ... بیا با رود به دریای عشق پنهانی یک شب پره بیا با سنگ به اعماق وجود بی انتهای بشریت بیا با حرف به اعماق دلتنگی های یک کلمه بیا با صفحه به دنیای بی کران خط های بی پایان بیا با قلم به جهان دلتنگی های یک نویسنده بیا... بیا... زندگی... و اعماق و دریاها و جهان ها... بیا تا اشک...
-
خوشبختی...!
1390,06,11 21:58
مگه خوشبختی غیر اینه که روی صندلی تنها بشینی و جلوت یه آسمون پرستاره و خوشگل و کوه های کوتاه و بلند باشند و تو حس کنی تو ی آسمونی و یه skygirl هستی و بدونی روی یک کره ی زمینی که از کوه های کوتاه و بلند و دریاها ساخته شده و پر از شهر ها و آدم های کوچولوست! و جلوش ماهی هست که خورشید فقط قسمتیشو روشن کرده و تو آسمون یه...
-
عکس های خود گرفته!
1390,06,08 10:48
سلام. چه ماه رمضونی بود اصلا آدم حس نمیکرد... نه از اون بابت که تشنه نمیشد اتفاقا آدم تا موقع افطار رو زمین ولو میشد(!) ... از اون بابت که دیگه تو خیابونا کسی روزه نگرفت... اندر بی حوصلگی و تمام شدن برزخ انتخاب دبیرستان ( و انتخاب یک مدرسه که آدم روش نمیشه بگه کجا هست! و البته هنوز ناراحتی و اینا ) گفتم یه چند تا عکس...
-
رفتن!
1390,06,08 01:19
تو رفتی ... ناگاه از این دنیا رفتی و برایت گریه کردند. و من آرام آرام میروم... و مرا وادار به گریه کردند!
-
لمسش کن ...
1390,06,07 15:37
شب هنگام مطالعه ی آسمان چه لذتی دارد! آن هم روی بوم در کنار مخلوقات کوچک خدا ... . یک نصیحت از من (که امروز ناشناسی بیش نیستم) را بشنو؛ گاهی آسمان را لمس کن... اما ... ؛ آسمان؟! منظورت همان سقفی است که گاهی یک جسم نورانی را میتوان در آن دید؟ همان که در روز با نور خورشید روشن و در شب با نور زیبای ساختمان ها روشن...