مگه خوشبختی غیر اینه که روی صندلی تنها بشینی و جلوت یه آسمون پرستاره و خوشگل و کوه های کوتاه و بلند باشند و تو حس کنی تو ی آسمونی و یه skygirl هستی و بدونی روی یک کره ی زمینی که از کوه های کوتاه و بلند و دریاها ساخته شده و پر از شهر ها و آدم های کوچولوست! و جلوش ماهی هست که خورشید فقط قسمتیشو روشن کرده و تو آسمون یه عالمه ستاره هست که یه عالمه با تو فاصله دارند... .
و یه هوای خوب و چای و شنیدن صدای بحث آدم ها...
تو این هوا که دیگه اصا هیچ غم و غصه ای ارزش نداره! چقدر کم اهمیت میشه غم یه آدم کوچوووولو تو یه کره ی زمین کوچیک...
مگه خوشبختی غیر اینه؟؟؟!!
خوشبختی با این چیزای کوچیکه
آره راست میگی.... ولی خودمونیم اون موقع یه صحنه فکر کردم چقدر کوچیکم!
سعی کن داستانایی رو ک مینویسی کامل روی وب نذاری. بارها شنیدم ک سو استفاده کردن
اشکال نداره! منم میزارم تا بقیه بخونند و نظر بدهند دیگه!
یه متن که تو ربع ساعت نوشته میشه ارزش این جور حرفا رو نداره